۲۰:۳۰ | گند زدم
نیم ساعتی هست از کانتکتمون گذشته. الان اون سر پیک بعدیشه و من سر جمع کردن خرده باگتها و مشمای ساندویچم.
دقیقا توی روزی که تصمیم گرفتم که برای شباهت به خلق و خوی پیامبر، آزارم یقه بقیه رو نگیره، کمتر از 2 ساعت بعد عهد، آتیش بازیم شروع شد.
۱۹:۴۵ | برخورد
بعد اینکه از فست فودی ساندویچ رو سفارش دادم، گوشیم تماس گرفت و گفت بیا پایین تحویل بگیر غذا رو . خب کاری به این ندارم که آدرس تا دم خونه رو داده بودم نه تا دم گیت ورودی مجتمع! لباس پوشیدم و رفتم پایین و پیاده راه افتادم سمت نگهبانی مجتمعمون ولی خب خبری از پیک حتی دم خیابون هم نبود! بعد از دقایقی دیدمش که داره میاد . وقتی رسید نفسی کشیدم و به خیالم کنترل نفس کردم . غذا رو گرفتم و یه ممنونی علی رغم میلم گفتم و اومدم برم که دیدم دسته دوم پلاستیک گیر کرده به دستای پسره و ولم نمیکنه!
...