چی باعث میشه مانایی توی عقیده و به طبع اون، توی اعمالمون و در کل، توی زندگی و حیاتمون وجود نداشته باشه؟؛ (اگه چیزی به ذهن شمام خطور کرد، ایده تونو اشتراک بذارین باهام)

سوال بالا، بارها برای هر کدوممون توی زندگیمون سراغمون اومده و حسش کردیم. 

 

شاید اصلی ترین چیزی که وجود داره، عدم نقطه گزاری ما برای خودمونه. گذاشتن نقاطی در طول مسیر زندگیمون برای آینده. برای گذشته و حتی برای حالمون.

یکمی واضح تر :

موضع نداشتن ما نیبت به مسائل . همین که نمیدونیم حس و زاویه و کنش و تصمیممون نسبت به هرچیزی، چیه؟ 1

با مثال راحت تره:

مثلا ندونیم و تصمیم نگرفته باشیم که فقرا،

- کجای زندگیمون جا دارند؟

- حسمون چیه نسبت بهشون؟

- میزان اهمیتشون نسبت به درس، آسایش، دوستان، ایکس باکس و سایر متعلقاتمون چقدره؟

و در یک جمله کلی: موضعیمون چیه نسبت به اون در حیات دنیاییمون؟

من اسم این موضع ها رو میزارم نقطه . نقطه مثل نقطه های ایستایی توی کوه نوردی هستند . شاید مثل حدود و خط قرمز و صف بستن! 

  

یکی از دلایلم برای درست بودن حرفای بالا، اینه که همه قبول داریم اگه حافظه و تاریخچه فکر وجود نداشت، هیچ چیزی معنا نداشت توی زندگیمون و زندگی وحشتناک میشد برامون! تصور کنین یک لحظه؛ هر اتفاقی براتون می‌افته، چه خوب چه بد، فراموشش میکردید و نمیفهمیدید چی شد که اون رخ داد و مجدد مجبور بودید تجربش کنین! 

اصلا خود «تجربه» و «حافظه تاریخی» یه جور نقطه ست. نقطه، تجربه، موضع، دستِ پشت داغ کرده، نخِ بسته شده به انگشت یا هرچی که اسمش رو میذارین. 

 

 

1 . اگه بخوام علت این رو بررسی کنم تا راه اصلاحش رو بدست بیارم، میتونم به «فکر نکردن» و «بی تفاوتی نسبت به چیزایی که مستقیما متاثر بر ما نیستند» و «حماقت ما در تشخیص وضع و حال و روز خودمون» اشاره کنم.

کیا و چیا بی نقطه های زندگیمون؟

کسایی که جایی براشون تعریف نرکردیم توی زندگیمون

در حال تکمیل ...