یکی بود یکی نبود . گویا بر اساس صحبت ابوالتدبیر ، غیر از خدا ، کدخدا هم اون وسط مسطا حضور داشته .

پسری در شهری بدنیا آمد که پدرش یکی از علما و عرفا حقه ی خدای متعال بود ...

حتی در برخی روایات آمده که پدر ، مردم را به قیام و نبرد برای خدا علیه حکومت یزیدی اون زمان امر کرده و با لبیک مردم ، حکومتی به پشتوانه 83 کشور رو زمین زدند . البته اینا همش روایاته ضعیف السنده ! قابل اعتماد نیست چون خود اون پسر و یاران غار همون عالم برجسته ، این موضوع رو رد کرده اند و هذیان اعلام کردند ...  بله! منکر شدند . بگذریم

ورد زبون اون عالم فقط این بود : ما هیچ اندر هیچیم و همه چیز خداست ...

انالله و انا الیه الراجعون ، بزرگترین تشیع پیکر جهان هم برگزار شد .

 

گذشت و گذشت ، مردم داشتند تازه شکوفه های انقلاب و میوه شیرین نبرد های پیشینشون رو در نظامی اقتصادی و ... میدیدند و ایمان و اقدامشون تثبیت میشد که ... ناگهان همه معادلاتشون بهم ریخت

پسر داستان ما با بدان بنشست (عحب مثلی اومد به ذهنم!)

با بدان بنشست ولی اون بدان رو گمراه تر کرد!

به حدی که دشمنان چند هزار ساله اون مملکت گزینه ای مناسب تر و هماهنگ تر از پسر  ، در کشور برای ضربه زنی به راه اون عالم پیدا نکردند !

تحریم شد ! اقتصادی ، نظامی ، فرهنگی ، سیاسی و ... تحریم از انسانیت حتی ، اما

مردم بجای مقاومت از بالاسری ها این صحنه رو دیدند :

حاج آقا انبار ها و سیلو ها را بسته نگه داشت ، ابوالتدبیر با بیسواد و تازه به دوران رسیده خواندن مردم سعی بر سرکوب روشنگری ها کرد و سهم پسر تایید دعب دو شخص قبل و رد راه پدرش شد !

رفت و رفت بالاخره نظام کاملا سقوط کرد . درست یادم نیست احتمالا 88 بود . قرار شده بود به محض سرنگونی نظام هماهنگ ترین فرد بیاد و سکان نظام دمکرات ایران رو به دست بگیره ... زیاد نگردید کسی نبود جز پسر اون عالم ... 

پسر برای اعلان همه جوره ی برائتش از پدر حتی نام خانوادگی اش رو از شناسنامه حذف کرده بود !

دشمن خوب میدونست اگر فرد منتخب از جنس عالم قبلی باشه و حتی پسر اون عالم باشه مردم دچار گیجی مطلق و سر در گمی میشندو قیام ها خود به خود سرکوب میشه ...

اما شخصی بود که یک تنه مانع تمام اتفاقات بالا شد . شخصِ علی نامِ داستان .... ولش کن 

وقت کمه . فقط بدون ! اون علیِ داستان هشدار داده که دشمن با مهره هاش تو ایران قصد داره تمام مناصب حکومتی رو بدون جنگ و کاملا قانونی تصرف کنند ! بعد خیلی نرم انقلاب اون عالم رو به زوال ببره .

علی گفته دشمن سعی داره مجلس خبرگان رو بگیره تا بتونه قانون شورا شدن رهبری رو تصویب کنه و بعد ، یک رفراندوم بامحوریت : برداشتن پیشوند "جمهوری" از نام کشور

گفته دشمن به "حکومت اسلامی ایران" هم راضیه بشرط این که حسینی زندگی نکنی!

گفته میخوان مجلس رو بگیرن تا قوانین کشور رو از بُن بهم بریزند و مردم به نظام بد بین بشند ...

گفته که نفوذی ها رفتن تو دولت و دارن با هزار اصطلاح علمی و سیاسی رخنه میکنن و تار میتنند ...

خودمونیم ، یوقت ما نشیم آدم بَده ی داستان ؟ چه کنیم ؟

جلوگیری ، آگاهسازی تنها کاریه که از دست همه بر میاد و عذری در مقابلش ندارند ...

هر یک رأی ای که کمتر به اون پسر و دار ودسته یاران منافق داستان برسه یعنی جهاد برای خدا ...


گواه حرف های بالا سید احمد خمینی بود ... چون اسیر این سناریو دشمن نشد و برائت از دعب شیطان جست ، شهیدش کردند و نوه اش حسن رو جایگذاری تو داستان بالا کردند که طی تاریخ چندین بار حسن نیتشو به اونها اعلام کرده و نشون داده بود ...